کد مطلب:230587 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:306

صفای حرم
دلم پر می زند در هوای حرمت

و در هوای صفای آن حریم

و قراری كه به جان های خسته می دهی

و باران رحمتی كه گل های پژمرده را طراوت می بخشد

و زمین مرده را زنده می كند.

و می میرم برای یك زیارت

كه بیایم و بایستم

چوبه ی دری را ببوسم

كه مشتاقان شیفته را به آستان تو می رساند

و گمشدگان را به خویشتن.

و به خاك بیفتم

و داخل شوم

و چون لطافت جود و عظمت وجود تو را ببینم

با حالی كه دیگر خود ندانم و نفهمم، دست بر سینه بگذارم

و اگر سیلاب اشك مهلتم دهد

زبان بگشایم

و با در و دیوار زمزمه كنم :

«السلام علیك یا علی بن موسی الرضا»



[ صفحه 8]



سلام و درود خدایی بر تو

و بر پدران و بزرگوار تو

سلام بر تو و بر خاندانی كه همه نور است و طهارت

و همه مجد و عظمت



و سر بر ضریح بچسبانم

و ناله كنم - فریاد برآورم - و با تمام وجود بخوانم كه :

«خدایا ! من از هر كس و هر چیز به سوی تو گریخته ام

مرا ناامید مساز

و با دست خالی باز مگردان

و حال دگرگون مرا بر سر مرقد فرزند پیامبرت ببین. »

و روی به سوی تو بگردانم

در دامان تو بیاویزم

و بر آستان ناز تو نیاز كنم

و تو از راه لطفم بنوازی

و نقاب از روی برگیری

و من از پشت پرده ی اشك، آن لبخند را ببینم

و آن چهره ی زیبا را

و آن روی مینو كه هر حسن را در خویش دارد.

و با همه ی امید و آرزویم

دست بردارم كه :



[ صفحه 9]



«مولای من !

آقای من !

سرور من !

همه چیز من !

به زیارت تو آمده ام

و از هر غیر خدایی گریخته ام

از هر خطا كه كرده ام، پشیمانم

و از هر نابجا كه روا داشته ام، هراسان

در بارگاه الهی مرا شفاعت كن

و در روز نیازمندی دست مرا بگیر

و از كرم بی پایان خویش

دستی بر سر این ناچیز بی چیز بكش

تو را در بارگاه الهی مقامی بس رفیع است

و جایگاهی منیع.»



باز روی به آسمان كنم

و با او سخن بگویم كه :

«خداوندگارا !

من عشق این خاندان

دوستی این خاندان

و محبت این خاندان را

وسیله ی نزدیكی خود كرده ام به تو

و بهانه ای كه مرا به تو می رساند

و می دانم كه بهترین وسیله و نیكوترین بهانه را برگزیده ام.



[ صفحه 10]



دست در دامان ایشان زده ام

و در اینان آویخته ام

و هر عشق و محبت را كه در دل ذخیره كرده ام

به پای حسن ایشان ریخته ام

و جز ایشان را نمی خواهم

و غیر اینان را نمی جویم. »

بعد هم دست برداری

و اشك ها را از پهنه ی صورتم پاك كنی

و سرم را از خاك برگیری

و بر دامان نهی

و دیگر هیچ نبینم

جز آسمانی بی پایان

و نوری تابان كه هیچ تابشی را مجال حضور نمی دهد

و روی آسمانی تو را

و مهر را و ماه را

و ستاره را و سیاره را - همه را در چهره ی تو -

و هیچ نفهمم

جز لطافت دست هایت را كه بر سرم می كشی



من عاشق آن كبوترهای سپیدم

كه هماره بر گرد حرم در گردشند

- همچون فرشتگان آسمان -

در هوا چرخ می گیرند

و به سوی تو می گریزند



[ صفحه 11]



و به آرامی می نشینند



دلم پر می كشد در هوای آن حرم

و به یاد آن سپید بال های سبك سیر

تا همچون پرندگان آن حریم

در پیرامون آن حرم

بال بگشایم

و در آسمان گردشی كنم

و به سوی تو بیایم

و به آستان تو سرازیر گردم

و در عشق تو تطهیر شوم

و در صفای حرمت

گرد هر ناپاكی از تن بتكانم



تو آن مهربان ترین پدری

كه هر چه فرزندش خطا كند

چون به سوی او باز گردد، هنوز پذیرای اوست

و بزرگ ترین مولا

كه چون بنده اش از خانه ی او می گریزد

خود می داند كه باز راهی برای بازگشت دارد

تو والاترین بخشنده ای

هر چه می بخشی، كم نمی آوری

و هر چه بخواهند، خودداری نمی كنی

و باز می دهی و می بخشی

آنقدر كه خواهنده شرمیگن شود



[ صفحه 12]



و از جود و سخای تو سر به زیر افكند

تو زیباترینی

مهربان ترینی

بزرگ ترینی

عزیزترینی

و دوست داشتنی ترین



و حرم پاك و مقدس تو

پناهگاه هر كه خسته و آزرده است

با آن گلدسته كه دل ها را آرامش می فروشد

به بهانه ی نظر كردنی

و گنبدی كه عظمت و زیبایی را در هم آمیخته

و هر بی قرار را قرار می بخشد



اینك كه بندها را پاره می كنم

و از هر دام پر می كشم

و به سوی تو می گریزم

تو پناهم ده

اینك كه صیادم در پی افتاده است

تو مرا در بر گیر

اینك كه به سوی تو می آیم

تو مرا در كنار خویش جای ده

تو خود رهایی مرا ضمانت كن

ای پناه هر چه بی پناه

كم تر از آهویی نیستم



[ صفحه 13]